جدول جو
جدول جو

معنی تنگ کیش - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ کیش
(تَ)
دهی از دهستان اربعۀ پایین است که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع است و 313 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ بیز
تصویر تنگ بیز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویز، چاولی، تنک بیز، آردبیز، پرویزن، پریزن، گربال، غربال، منخل، موبیز، غربیل، پریز، غرویزن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ / عِ)
افلاس و بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. دست تنگی. عسرت معاش:
ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور
ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.
مختاری.
به تنگ عیشی من غنچه خنده ها دارد
کنم صبوح به ته جرعه ای که ماند از دوش.
دانش (از آنندراج).
برای چیست دگر تنگ عیشی مرغان
که غنچه کرده چو گلبن فراخ دامانی ؟
سلیم (ایضاً).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ)
شمشاد جنگلی که خار دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ / تَ)
غربالی را گویند که آن را از موی دم اسب در غایت تنگ چشمی ببافند و چیزهایی را که خواهند بسیار نرم و باریک شود بدان ببیزند. (برهان). موبیز و غربال. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک بیز شود، پالاون و ترشی پالا را گویند و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَشْ / خُشْ)
دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ وْ)
دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایزۀ شهرستان اهواز واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ / عِ)
کنایه از مفلس و بی چیز. (برهان) (ناظم الاطباء). مفلس و دردمند. (غیاث اللغات). مفلس و بی چیز. (انجمن آرا). درویش و مفلس. (فرهنگ رشیدی). تنگ دست. تنگ معاش. تنگ روزی. تنگ بخت. تنگ زیست. کنایه از مفلس و تهیدست. (آنندراج) :
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند درحله دامن کشان.
(بوستان).
بی رخت شد چون دهانت عیش من
تنگ عیش است آنکه مهمانیش نیست.
کمال خجندی (از آنندراج).
گردون تنگ عیش به یک قرص ساخته
صبح از دهن برآرد و شامش فروبرد.
فیاض لاهیجی (از آنندراج).
، صاحب اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء) :
جان ندارد هرکه جانانیش نیست
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست.
سعدی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم پول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فقیر. کسی که سیم اندک دارد:
خاصه در دولت سرایی کاندر او مدحت سرای
تنگ سیم آید، از او بیرون شود با تنگ سیم.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان میمنداست که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع است و 268 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ رَ)
دهی از دهستان رونیز جنگل است که در بخش حومه شهرستان فسا واقع است و 403 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لَ)
دهی از دهستان افزر است که در بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
ممسک و کم خرج و کسی که فشار سخت دهد. (از ناظم الاطباء). سخت گیر: معطب، مرد تنگ گیر بر عیال. مقتر، قاتر، تنگ گیر بر عیال و غیره. (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بخیل، تنگ دست. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
کسی که ریشش نازک بوده و انبوه نباشد. (ناظم الاطباء). کوسه. کوسج. خفیف اللحیه. زبرقان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کیش. رجوع به تباه کیش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنگ سیم
تصویر تنگ سیم
فقیر، کم پول
فرهنگ لغت هوشیار
بیچاره، ندار، کم رزق و روزی، بی پول، بی نوا، تهی دست، دست تنگ، مفلس، بی چیز، تنگ دست، تنگ معاش، تنگ روزی
متضاد: فراخ عیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افلاس، بیچارگی، بی نوایی، تهی دستی، بی چیزی، تنگ معاشی، عسرت، تنگ روزی، دست تنگی، تنگ دستی
متضاد: فراخ عیشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سمبه ی تفنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
جای تنگ و باریک
فرهنگ گویش مازندرانی
سفت و کشیده، در فشار
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ و کوتاه، بسیار تنگ، جای تنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
راه باریک، جای تنگ و تاریک، راه باریک، جای تنگ و تاریک
فرهنگ گویش مازندرانی
هر چیزی که به هنگام خواب بدن را بپوشاند، ملحفه، لحاف –
فرهنگ گویش مازندرانی